دیشب بعد از اینکه رفت خوابید ,  نزدیکای ساعت هفت بود دگ از تخت پایین نیمدم تا همین صبح ساعت 11. گفته بودم باید بی حسیه بپره , دیر یا زود ولی فکر نمیکردم اینقدر زود!بی حسیه پرید , تو گوشی رو خوردم و گوشام قرمز شد! یه چیزی تو من نابود شد , خاموش شد , مرد. الان خالیه حفره است هیچی نیست. چشمام میسوزه ولی گریه نمیکنم.

مگه چی میشه آدم یه بار تو دنیای خودش بمیره؟یه بار برای همیشه. بالاخره ماها همه از یه جایی به بعد میمیریم , برا من یکم زود بود ولی انتظارشو میکشیدم.

جواب پگاه رو ندادم , از اکانت اینستاگرامم لاگ اوت شدم و حتی پاشدم بر خلاف عادتم مسواکم زدم. بوی کیکی که مامان پخته باعث نشد بخندم , جواب خواهرمم وقتی با تیکه گفت صبحت بخیر ندادم. سر سفره صبحانه مامان چهار بار پرسید چی شده گریه کردی؟سرم پایین بود چیزی نگفتم. اخر پرسید کسی مرده این چه قیافه ایه؟نگاش کردم بازم چیزی نگفتم. مهم نیست راستش.

تا شب که قرار پیک نیک باشیم رو نمیدونم چه کنم. برمیخوره به دوستام بخندن و من عکس العملی نشون ندم.

سه ماه و نیم جنگیدم , مردم زنده شدم آخرشم کل دوییدنام اسمش شد "بازی ام دادی":)

تموم شید یه بار برای همیشه

_سرده

_سرده:)