وقتی مدت زیادیه درمورد خودتون حس مثبتی نداشتید , مفید بودن رو احساس نکردید ,  اثر داشتن را به چشم ندید , اون موقع است که یه زنگ خطر به صدا درمیاد. یه جا یه چیزی یه راهی رو دارید اشتباه میرید.تو خانواده احساس رضایت پدر و مادر رو به طور ملموس دریافت نکردید , از لحاظ درسی مدت زیادیه حداقل از نظر خودتون طعم موفقیت رو نچشیدید , تو روابط دوستی تون تاثیر گذاری رو ندیدید و در نتیجه احساس نیاز به وجودتون تو هاله ای از شک و تردید رفته , نتونستید کسی که دوست دارید رو خوشحال کنید و تو اون فرد میلی  به صحبت کردن با خودتون دیده نشده , از لحاظ اعتقادی و انسان بودن سکون رو احساس کردید و.... همه ی اینا انباشته شدنش روهم باعث یه یاس فراگیر تو وجودتون شده که احساس می کنید اصن چرا ادامه باید بدید. اگر بتونید با ریشه یابی کردن مشکل به منشا اش برسید که برد کردید ولی اگر اینقدر خسته اید که توان بلند شدن هم ندارید , آمادگی عادت به این حالت هارو داشته باشید و بدونید بدتر از این قرار حس کنید. بدتر از این حس کردنم ینی پرت شدن , بیشتر دور شدن , ینی امکان رسیدن به پوچی!




و من یتوکل علی الله فهو حسبه...