این روزا خیلی دلم ایرانه. چند وقتی هست که دگ کنده شده و آروم و قرار نداره. بی تاب شده واس چیزایی که دیر و زود میان بالاخره. بی تاب شده واس اتفاق افتادنشون، واس بودنشون.
امروز هم کافه خیلی جات خالی بود، امروز چیذر خیلی به یادت بودم همش تو ذهنم بودی، راحله امروز نبودی بغض کردم جلو همه واس نبودنت، امروز خیابونا رو متر کردیم نبودی بخندیم از دستت، راحله انقلاب جات خالی یاد اون دفه، راحله راحله راحله....
از همه فعلای منفی خسته شدم، از نبودن و ندیدن و نیومدن خسته شدم
یکم باشم، یکم بمونم، یکم تموم شه این برزخ.
چند وقت بود دچار "نوشتنم نمیاد" شده بودم