نمیدونم تاحالا شده احساس کنید با هر مولکول وجودی تون داره درد تون میاد؟میاد شروع میشه حرف میزنه میگه میگه میگه, اولش درده که رو درد میاد ولی از یه جایی به بعد هیچی حس نمیشه. سر میشی و حتی مثل الان دستات همراهی اتم میکنن!انگار اصن دردی نبوده , انگار اصن تا همین یه دقیقه پیش همه وجودت درد نمیکرده, انگار یک ساعت با هر کلمه اش نلرزیدی. هیچ!
ارومی, ارامش بعد از طوفانه. سر شدی, شایدم به قول خودش نمیفهمی ینی دگ نمیفهمی.
دیدید اب اینقدر سرده, انقدر یخه که از یه جایی به بعد انگار اب داغه که داره میسوزونه؟
اینقدر مرگ پاچید که زنده شدم..حس میکنم زنده شدم
یه روز یه جا باید منتظر پریدن این بی حسی باشید, یهو گوشات داغ میشن!
چیزایی که میدونستم دوباره منو کشت!
_سرده
+سرده